کنفرانس «چهار دهه جنایت علیه بشریت و مصونیت از مجازات» بهمناسبت سیوپنجمین سالگرد قتلعام ۳۰ هزار زندانی سیاسی
خانم رجوی، میهمانان محترم، خانمها و آقایان، مایه افتخار من و البته افتخار بزرگی است که امروز بعدازظهر در اینجا به شما ملحق میشوم. اجازه دهید قبل از هر چیز بهنمایندگی از خانواده قربانیان و بازماندگان، که بسیاری از آنها ما را با حضور خود در اینجا مفتخر کردهاند، از هر یک از سخنرانان امروز بهخاطر سخنرانیهای قدرتمند و البته بسیار شیواشان تشکر کنم.
از زمان پیدایش این رژیم وحشی، بیش از ۱۲۰هزار ایرانی آزادیخواه توسط این رژیم اعدام شدهاند. تنها در قیام اخیر، بیش از ۷۵۰ ایرانی آزادیخواه کشته شدهاند که شامل زنان و کودکان میشود. و همچنین بیش از ۳۰هزار نفر دیگر بازداشت شدهاند و البته منابع معتبر بیشماری وجود دارد که نشان میدهد مأموران دولتی در شکنجه، تجاوز جنسی به زندانیان سیاسی و بازداشت شدگان دست داشتهاند و این شامل کودکان نیز میشود. هم مرد و هم زن. بنابراین، آنچه از بدو پیدایش جمهوری اسلامی پدیدار شده، تا حد زیادی یک الگوی رفتاری و شیوهای است که با مشت آهنین بر ایران حکومت میکند و سرکوب داخلی در شدیدترین شکل آن. از این رو در این مدت شاهد جنایات مستمری بودهایم که توسط رژیم ایران علیه مردم انجام شد. برخی از این جنایات ممکن است در واقع جنایت علیه بشریت باشند و برخی دیگر نیز بهطور رسمی بهعنوان جنایت علیه بشریت شناخته و معرفی شدهاند که البته مهمترین نمونه آن قتلعام حدود ۳۰هزار زندانی سیاسی در ایران در سال ۱۳۶۷ است. یکی از نمونههای بسیار اخیر این است که رژیم اسامی ۱۰۴ نفر از افراد وابسته به مجاهدین خلق را منتشر کرد و اعلام کرد که آنها توسط دادگاه کیفری تهران متهم شدهاند. صراحتا، خانمها و آقایان، این گستاخی مطلق رژیم ایران است که قربانیان اصلی وحشیگری خود را در طول چهار دهه گذشته به صراحت متهم میکند، انسان را کاملاً مبهوت میکند و واقعاً حکایت از بیشرمی این رژیم دارد. مورد ساکنان اشرف در آلبانی یک نمونه خوب و نمونه بارز دیگر است که تلاش رژیم ایران برای حذف و ساکت کردن مخالفان است و در این مورد مهمتر از همه افرادی هستند که بازماندگان کشتار ۱۳۶۷ و از این رو شاهد این جنایت علیه بشریت بیانیه بینالمللی حقوقدانان این اقدام را محکوم میکند و متهم کردن این ۱۰۴ نفر را نیز محکوم میکند. و در نهایت، حفظ حقوق اساسی بشر و البته حقوق سیاسی پناهندگان مجاهدین خلق مقیم آلبانی. اینها البته مشمول حقوق بینالملل هستند، مانند ارجاع به کنوانسیون ۱۹۵۱ ژنو، کنوانسیون اروپایی حقوقبشر و البته میثاق حقوق مدنی و سیاسی و سایر قوانین بینالمللی قابل اجرا که من به آنها اشاره نمیکنم. البته این شامل تضمین حقوق ساکنان اشرف از جمله آزادی بیان و آزادی تجمعات میشود همچنانکه نخستوزیر آلبانی در سال ۲۰۱۶ در نامهای به معاون رئیس پارلمان اروپا تأکید کرده بود.
و در نهایت، خانمها و آقایان، اجازه دهید با بیان این جمله، صحبتم را به پایان برسانم، که بهترین راه برای ارج نهادن به فداکاریهای مردان، زنان و کودکانی که در راه آزادی ایران جان خود را از دست دادهاند، اطمینان یافتن از این است که رویاها و آرزوهای آنها به راستی محقق شود و معنیاش این است که ایرانیان در یک جمهوری آزاد، دموکراتیک و مبتنی بر جدایی دین و دولت زندگی کنند که در آن آزادیهای اساسی و حقوقبشر همه ایرانیان محقق شود. آن روز خواهد آمد و من مشتاقانه منتظر پذیرایی از شما در ایران آزاد هستم. خیلی ممنونم.
من محمود رویایی به مدت ۱۰سال در زندانهای قزلحصار و اوین و گوهردشت بودم.
۱۸سالم بود که به جرم هواداری از مجاهدین دستگیر شدم و این اولین صحنهای بود که در زندان اوین با اون آشنا شدم. در همین اتاق بیش از ۵۰نوع روش شکنجه روی زندانیان اعمال میشد. بسیاری از دوستانم زیر ضربات این کابلهایی که میبینید جان باختند، بسیاری کلیههایشان را از دست دادند و بسیاری دیگر بعد از ۷سال شکنجه در جریان قتلعام زندانیان اعدام شدند.
من خاطرات روزهای زندان رو در یک مجموعه ۵جلدی به نام آفتابکاران منتشر کردم.
اینجا اسمش قفسه. توی این قوطیهای نیم متری زندانیرو ساعتها و روزها به همین شکل نگه میداشتند تا دست از عقیدهاش برداره.
اینجا در زندان گوهردشت به اتاق گاز معروف بود. در تابستان سال ۶۶ من و بسیاری از دوستانم را به جرم ورزش جمعی به همین شکل توی این اتاقی که هیچ منفذی برای تبادل هوا نداشت انداختند. ساعتها با همین تراکم و بدون هوا.
اما همه این شکنجهها و فشارها در برابر فاجعه قتلعام زندانیان هیچه. اینجا راهرو مرگ زندان گوهردشته
اولین قربانیان و مهمانان این راهرو زندانیانی بودند که مدت محکومیتشون تموم شده بود. اینها در محاکم و دادگاههای رسمی رژیم به ۲ یا ۳سال زندان محکوم شده بودند و هشتم مرداد فقط بهخاطر دفاع از عقیدهشون اعدام شدند. مهشید رزاقی فوتبالیست تیم ملی ایران ۵سال بعد از پایان مدت محکومیتش ظرف چند دقیقه اعدام شد. پدرش وقتی فهمید سکته کرد و بسیاری از خانوادهها که منتظر آزادی بچههاشون بودن وقتی خبر اعدام عزیزانشون رو شنیدن متلاشی شدند.
اینجا اتاق هیأت مرگ. اینکه اینجا نشسته ابراهیم رئیسیه که امروز رئیسجمهوره. اون مصطفی پورمحمدی نماینده وزارت اطلاعاته که بعد از قتلعام زندانیان به وزارت دادگستری و وزارت کشور رسید. همینطور که ملاحظه میکنید هیأت مرگ اون روز، هیأت حاکمهٔ امروزه. روز سوم اوت ۱۹۸۸ من برای اولین بار رئیسیرو توی این اتاق دیدم. ۳اوت ۸۸ من از نزدیک شاهد سنگدلی و شقاوت رئیسی بودم. ۳۳سال بعد از اون جنایت درست در همین روز ۳اوت، رئیسی به کرسی ریاستجمهوری در ایران رسید. همون روز سی.ان.ان مقالهیی از من منتشر کرد با این عنوان: ۳۳سال پیش من رئیسجمهور جدید ایران را در اتاق مرگ دیدم.
بعد از هیأت مرگ زندانیان رو به این قسمت یعنی ادامهٔ راهرو مرگ میبردند. آنها فقط به جرم عقیدهشون در انتظار مرگ نشستند.
روز شنبه ۱۵مرداد در راهرو مرگ ناصر منصوری که نخاعش قطع شده بود رو با برانکارد به راهرو مرگ آوردند. من هنوز بعد از ۳۵سال نمیتونم تصور کنم ناصر رو چه جوری روی چارپایه نگهداشتند و طناب به گردنش انداختند چون نخاعش قطع شده بود، یک لحظه هم نمیتونست روی پا بایسته.
و این یکی دیگه از دوستامه که از دو پا کامل و مادرزاد فلج بود. اسمش محسن محمدباقره.
اونها در حالی که سرود آزادی میخوندند از ما جدا شدند
دوستان من از اینجا وارد سالن مرگ شدند. در این جا زندانیانرو دستهدسته به همین شکل که میبینید حلقآویز کردن یکی از دوستانم که شاهد صحنه دار زدن زندانیان بود گفت زندانیان وقتی طناب به گردنشون انداختند با صدای بلند شعار میدادند. زنده باد آزادی مرگ بر استبداد و یک سری هم میگفتند درود بر رجوی
کانتینرها اجساد را به بیابانهای اطراف شرق تهران معروف به خاوران بهصورت جمعی دفن کردند. بعد روی اونها آهک ریختند و بعد سیمان کردند.
امروز مردم ایران و خانوادههای شهیدان چشم به ما در اشرف و دوستانمان در سراسر جهان دوختند و انتظار دارند هیأت مرگ دیروز یا همین هیأت حاکمهٔ امروز رو به دست عدالت بسپاریم.
رضا شمیرانی-از شاهدان قتلعام ۶۷ با ده سال سابقه زندان در رژیم آخوندی
من رضا شمیرانی هستم که در سال۱۳۶۰ بهدلیل هواداری از سازمان مجاهدین خلق ایران در تهران دستگیر شدم و پس از شکنجههای شدید جسمی و روحی در یک محکمه ۳ دقیقهای به ده سال زندان محکوم شدم. و این مدت ده سال را در زندانهای اوین، زندان مخوف اوین که برای همه شما شناخته شده است و زندان قزلحصار سپری کردم. همچنین باید بگم که یکنفر از شاهدان بازمانده از اون کشتار مخوف ۶۷ در زندان اوین هستم در واقع هیأت مرگ که من خودم در مقابل اون رفتم تشکیل شده بود از چهار نفر. حسینعلی نیری بهعنوان رئیس هیأت مرگ، اشراقی، مرتضی اشراقی بهعنوان دادستان، مصطفیپور محمدی نماینده وزارت اطلاعات در زندان اوین در اون مقطع و آخوند جنایتکار ابراهیم رئیسی که اکنون سمت ریاستجمهوری جمهوری اسلامی ملاها را داره. محض اطلاع باید بگم یکی از افرادی که بسیار فعال بود و نقش خیلی تعیینکنندهای بازی میکرد برای اینکه زندانیان مجاهد سر موضع را شناسایی بکنه و به دستور حسینعلی نیری حکم اعدام اونها رو بگیره سراپا نمیشناخت. به طناب دار سپرده شوند. البته اضافه بر این چهار نفر که من اونروز شاهد بودم ۸ مرداد ۱۳۶۷آخوند دیگری به اسم سید مرتضی حسینی در واقع مرتضوی که آن زمان بهعنوان نماینده رئیس زندان اوین در اون مقطع یکی از افراد بسیار فعال و دستاندرکار در اعدامهای ۶۷ بود. خیلی خوب یادمه که پشت در اتاق هیأت مرگ روی دیوار دادستانی رنگ گرفته بود خوشحالی میکرد و سراپا نمیشناخت هنوز چهرهاش خاطرم هست و او کسی بود که گفته بود که من در اون زمان اصلاً در اوین نبودم.
باید بگم که اعدامهای ۶۷ قتلعام ۶۷ یک پدیده خلق الساعه نبود یعنی اینجور نبود که رژیم تصمیم گرفته باشه درجا که زندانیان را اعدام بکنه.
از یک سال قبل از اعدام، ما توی زندان میشنیدیم و میدیدیم. تحرکاتی هست که بوی خوبی نمیداد. و تو همین رابطه. رژیم درصدد شناسایی. مجاهدین سر موضع، آن کسانی که توی تشکیلات زندان فعال بودند و نقش بازی میکردند. اینها را بشناسه برای روزی که میخواد قتلعام اجرا بکنه. توی همین رابطه خود من و چند نفر دیگر از دوستان من را بردند برای و مدت یازده ماه موضع شکنجههای شدید جسمی بودم و روحی بهطور خاص. که اطلاعات زندان را بگیرند. و افراد سر موضع را شناسایی بکنند و ۶۷ اینها را اعدام بکنند که من البته تو مقطع بهخاطر اینکه. اطلاعات هم نره و خیانت نکنم و دوستانم را لو ندم مجبور شدم که دست به خودکشی بزنم که موفق نبود و اونها من را از مرگ نجات دادند. اما همه اینها مقدمه قتلعام ۱۳۶۷ بود.
توی زندان اوین قتلعام از هزار و در واقع قتلعام از ۱۳۶۷ پنجم مرداد شامگاه پنجم مرداد هزار و سیصد و شصت و هفت شروع شد. اونچه که در زندان. گوهردشت هشتم مرداد بود. من یادمه که در واقع اولین کسی که از پیش من بردن. مجاهد شدید. امیر عبداللهی بوده. که توی سلول با همدیگر بودیم ساعت پنج بعد از ظهور او بردند. و ساعت دوازده شب که برگشتم خبری از حکم اعدام خودش رو به من داد. پنجم مرداد. و همان روز پنجم مرداد. محمدرضا سرایدار. او هم همین طور. برای اینکه بدونید محمد سرایدار از سر خطبه عقد پا شد رفت اطلاعیه پخش بکنه. دوازده شب. پشت چراغ قرمز اونطوری که خودش برای من تعریف میکرد. گیر یک وزارتی افتاده بود. که اعلامیه رو که دیده دستش همونجا میگیرنش و خدا میدونه که چه شکنجههای. قبل از ۶۷. . و او هم در همون پنج مرداد از کنار ما بردند.
برای اینکه بدانید امیر عبداللهیان که به شما گفتم پنجم مرداد اعدام شد. برادر اون مجید عبداللهی در واقع ابوالحسن عبدالهی که مجید ما. مینامیدیمش. دو هفته بعد به هیأت مرگ میره. نیری میگه که با ما همکاری کن برادرت رو اعدام کردیم که پدرت مقطوع النسل نشه. مجید میگه مهم نیست که پدرم مقطوع النسل میشه مهم اینه که مجاهدین نسلشون امتداد پیدا بکنه و من همان راهی رو میرم که برادرم رفت و او هم سربدار شد.
البته الآن که من که میآمدم توی سالن من در واقع سه نفر رو می خواستم به شما معرفی کنم ولی کسی رو دیدم دیدم که در واقع. عزیزترین و بهترین دوست من بود که میخواستم به شما معرفی کنم. محمدرضا کریمی نزدیکترین دوست و رفیق من توی زندان. بچه مسجد سلیمان. کسی که در دوران سختی. به من انگیزه مقاومت میداد و هیچگاه اون رو فراموش نکردم خواستم شما او رو هم بشناسید.
اما خوبه که کمی هم از زنان مجاهد براتون بگم. هشت مرداد همین ساعتها بود که من پشت در اتاق مرگ بودم. عذر میخوام جماعت بسیار زیادی از خواهر اونجا بودم خواهران مجاهد زنان مجاهد اونجا بودن. توی فرصتی من فقط تونستم با چهار نفر از اینها صحبت بکنم. به من گفتند که ما هیأت بودیم. گفتم اتهامتون رو چی گفتید. گفتهاش گفت مجاهدین. گفتم بعدش گفت ما رو محکوم به اعدام کردند. یعنی در واقع این چهار زن مجاهد که من این شانس را داشتم این فرصت را داشتم آنها را ببینم. به صراحت به من گفتند. که ما بهخاطر نام مجاهد چون سر موضع بودیم نام مجاهد رو به کار بردیم ما را به اعدام محکوم کردند و حکم اعدام به ما ابلاغ شد. برای اینکه یک آماری داشته باشیم در واقع برای اینکه برآوردی داشته باشیم بدونیم رژیم تو اون مقطع ابعاد جنایت چقدر هست. قبل از اعدامها طبق برآوردی که ما زندانیان خودمان داشتیم برای اینکه بدانیم چند نفر هستیم چیزی در حدود پنج هزار نفر ما ارزیابی داشتیم تو زندان اوین توجه کنید تو زندان اوین. نه زندان گوهردشت و نه تو زندانهای سراسر ایران فقط توی زندان اوین در تهران در شمال تهران در حدود پنج هزار نفر. اما بعد از اعدامها، متأسفانه آماری که ما داشتیم یعنی کسانی که دیدیم و همدیگر را دیدیم و زنده بودیم صد و بیست صد و سی نفر بودیم یعنی پنج هزار نفر به صد و سیصد و سی نفر تقلیل پیدا کرده بود این یه نمونه جنایت هایی است که این ملاها دارن انجام میدن دادن و باز هم دارن انجام می دن. فقط میتونم اینو بگم که تأکید کنم صد بار تأکید کنم تکتک اونهایی که رفتن شما نبودید من بودم و دیدم. اگر چه توصیف سختیه اگر چه برای کسی که اونجا نبود شاید درک صحبتهای ما و دوستان ما که همه مثل من هستند برای شما سخت باشه تصویر کردنش سخت باشد ولی ما دیدیم از نزدیک دیدیم دو جبهه رو دیدیم. یک جبههای که جنایت و دنائت بود. یک جبهه که ایستادگی مقاومت بود. میدیدم چطور خواهرها و مظلومانه ولی بدون اینکه کوتاه بیایند میگفتند هوادار مجاهدین و همهشون تک تک. به اعدام محکوم شدند و تک تکشون سربهدار شدند.
البته وقتی که رژیم مجاهدین را اعدام کرد به اینجا تموم نشده اوایل شهریور دوستان مارکسیست ما را هم. به همین. در واقع هیئتهای مرگ بردن و اونها رو هم اعدام کردند. و بعد از اون خیلی جالبه که براتون بگم خود من. هجدهم مرداد با چشمهای خودم دیدم. توی راهروی سلولهای انفرادی آسایشگاه. تعداد بسیار زیادی از افراد نظامی با یونیفرم آبی. و سربازهایی که لباس سربازی تنشون داشتند. اینها کسانی بودند که. در واقع توی جنگ نوار مرزی که. مجاهدین حضور داشتند و رژیم به آنها دستور آتش داده بود به سمت مجاهدین، اینها شرکت نکرده بودن خودداری کرده بودند. تمام اینها رو برای بازجویی آوردند زندان اوین. و بعد از اون. هیچکس رو ندیدیم. یعنی اون جماعت انبوه با یونیفرم آبی و لباس سربازی. اونها هم مفقود شدن البته مفقود برای من. مشخصه منظور چیست.
ولی یک چیز رو میخواهم جلوی خواهر مریم بگم. من و همهٔ ما. که از آن قتلعام جان سالم به در بردیم. تمامی این سالها هرکجا که بودیم سعی کردیم تلاش کردیم در هر حد که توانمان بوده. پیام اون دوستان ساکتمون رو برسونیم پیام همون محمدرضا رو برسونیم. اما متأسفانه واقعاً متأسفانه سکوت جامعه جهانی و خصوصا. ملل متحد برای من قابل فهم نیست فقط یک چیز را میفهمم که این سکوت باعث استمرار رژیم و مصونیت بخشیدن به رژیم در ادامه جنایت و شکنجه است و آنچه که رژیم داره میکنه ثمره این سکوت مجامع بینالمللی در مقابل این قتلعام شصت و هفته که صورت گرفته. اما برای اینکه همه بدانند و آگاه باشند من و ما و همه زندانیان در کنار خانم مریم رجوی این تعهد رو میدیم دادیم و میدهیم و بازخواهیم داد تا زمانیکه قاتلان و جنایتکارانی که در این قتلعام حضور داشتند به عدالت سپرده نشن جنبش. دادخواهی رو ادامه خوانیم داد در هرکجا که هست در هر مکان هست با هر سختی و با هر بهایی کوتاهی نخواهیم آمد. و این راه را ادامه دهیم داد. و تا آخرش میریم چون ما یاران خودمان را فراموش نمیکنیم اگر اونها ساکت هستند ولی ما همصدا داریم. با تشکر از اینکه صحبتهای من رو گوش کردید.
سلام بر شما خواهر مریم عزیز و حضار گرامی. من سیما میرزایی هستم.
چهارده نفر از اعضای خانواده من در زندانهای خمینی ملعون بهشهادت رسیدهاند. که پنج نفر از آنها خواهر و برادرهام هستند. که بعد از هفت سال تحمل هفت سال زندان و شکنجه. در حالیکه همه شون حکم داشتن توسط هیأت مرگ از جمله رئیسی جلاد که هماکنون رئیسجمهور فعلی ایران میباشد توسط آنها سربهدار شدن. اونها جرمشون فقط هواداری از مجاهدین بود البته این جرم در رژیم آخوندی سختترین جرم محسوب میشه.
برادرم حسین. از زندانیان سیاسی زمان شاه. سال شصت دستگیر شد. به مدت یک سال و نیم در سلولهای انفرادی بود. بعد از اون به هفده سال حکم. هفده سال بهش حکم دادند محکوم شد. حسین سالهای زیادی در سلولهای انفرادی در قرنطینه اوین در زیر پله اوین، در قبر و در قفس تحت شدیدترین شکنجهها قرار داشت. لاجوردی جلاد با همهٔ این شکنجهها هرگز نتوانست اون رو بشکنه چرا که حسین محور مقاومت و سمبل ایستادگی بود. سرانجام در سال شصت و هفت همراه با سی هزار مجاهد خلق. که نود درصد آنها از مجاهدین بودند. سر بهدار شد. خواهرم معصومه. در سال شصت و یک در حین پیوستن به مجاهدین دستگیر شد و به اوین منتقل شد. معصومه ماهها در آنجا در انفرادی و تحت شکنجه بود. و و اون رو فرستادن برای همدان شهری که فعالیتهای دانش آموزیاش در آنجا بود به آنجا منتقل کردند. و در آنجا ماهها در انفرادی و شکنجه و به پنج سال حکم محکوم شد. با وجودی که یک سال بود از حکم معصومه به پایان رسیده بود، هر وقت مادرم میپرسید که این یک سال که حکمش تمام شده چرا آزاد نمیکنی، صلواتی جنایتکار میگفت اگر امروز معصومه را آزاد کنیم فردا در کنار مجاهدین خواهد بود. اینقدر اینجا نگهش میداریم تا موهاش رنگ دندوناش سفید بشه. و بالاخره در مرداد ماه خونین شصت و هفت. همراه با جمعی از مجاهدین در بندش در حالیکه چشمها و دستها و پاهاشون را بسته بودند. به گورستان شهر میبرند و در آنجا به رگبار میبندند.
مهناز یوسفی همسر برادرم اون هم همراه با معصومه دستگیر شد و در حالی که یک کودک شیرخواره داشت. به همراه کودکش به اوین منتقلش کردند. مهناز ماهها تحت شکنجه بود. و بارها در مقابل چشمان کودکش اون رو شکنجه میکردند. و مهناز بهخاطر سر موضع بودن و کوتاه نیامدن از آرمان مجاهدین. در سال شصت و هفت در سن بیست و هفت سالگی با فریاد زنده باد آزادی سر بهدار شد.
و اما مصطفی برادر شانزده سالهام که دانشآموز شانزده ساله بود دستگیر شد و بعد از هفت سال تحمل زندان و شکنجه. در یک دادگاه فرمایشی در دو دقیقه محاکمهاش کردن از او پرسیده بودند که جرمت چیه و اسمت چیه. مصطفی با افتخار میگفت اسمم مصطفی میرزایی و جرمم هوادار سازمان مجاهدین خلق ایران است.
و با صدور حکم اعدام توسط هیأت مرگ مصطفی را با صفی از مجاهدان قهرمان روانه سالن مرگ میکنم.
اولین شهید خانواده ما خواهرم خدیجه که دانشجوی مهندسی بود در سال شصت دستگیر شد سه ماه مستمر زیرش شدیدترین شکنجههای قرونوسطایی بود. در یک. ملاقات بسیار کوتاه به پدرم گفته بود. از من انزجارنامه بر علیه مجاهدین میخواهند و مصاحبه تلویزیونی ولی هرگز تسلیم آنها نخواهم شد. و در دیماه شصت بعد سه ماه. تحمل زیر شکنجه بهشهادت رسید و. جنایتکاران حتی پیکر اون را به ما تحویل ندادند بهخاطر آثار شکنجهیی که روی بدنش بود.
یاران مقاومت. همانطور که خود میدانید خانوادههای مجاهدین زیر شدیدترین فشارها قرار داشته و دارند. بسیاری از پدران و مادرانی که بهخاطر اینکه همکاری با رژیم نکردهاند سالها در زندانها بودهاند. بعد از دستگیری برادرم حسین که به مدت هجده ماه ما هیچ خبری از او نداشتیم مادرم همه روزه از این زندان به زندانهای مختلف میرفت تا شاید رد و نشانی از حسین بگیره. مادرم که با پنج تا از جگر گوشه هاش در زندانها زیر شکنجهها بودند با دو تا نوه خردسالش از اوین به قزلحصار از قزلحصار به گوهردشت میرفت و فرسنگها راه دورتر به شهر همدان برای ملاقات چند دقیقهای با به دیدن دخترش میرفت. من چگونه میتوانم درد مادری را در اینجا توصیف کنم که چهار هفته متوالی خبر اعدام چهارتا از عزیزانش رو بهش دادهاند. و حتی اجازه گرفتن مراسم را به او ندادند از پیکر شهیدان و حتی رمزی ردی از مزارشون رو به خانوادههای ما ندادن. لاجوردی جلاد به مادرم گفته بود. اگر با ما همکاری کنید. شماره مزار حسین این رو بهت میدم تا بعد از این در خاوران دنبال بچههای گمشدهات نگردی و مادرم فریاد میزنه پسرم شیرم حلالت باد که با یزید زمان بیعت نکردی. و من مادر همان حسین ام. و با تو هرگز بیعت نخواهم کرد.
بعد از قتلعام زندانیان، دژخیمان در حالیکه ملاقاتها را ماهها بود قطع کرده بودند. خانوادهها را احضار کردند تا خبر اعدام بچههاشون رو بدم. وقتی صدا میکردند یک ساک وسایل شخصی زندانی را میداد. به نمونه پدرم رو ساک مصطفی را میان اینجوری پرت میکنند جلوی پای پدرم و میگه این ساک وسایل شخصی مصطفی است و خود مصطفی را میتونی بری توی بهشت زهرا ملاقات کنی. این جوری با این طرحشون خانوادهها پدر و مادرها را هم میخواستند متلاشی کنند. چه بسیار پدران و مادرانی که با شنیدن خبر اعدام عزیزانشان. با حمله قلبی جانشان را از دست دادند. اما بر منطق تاریخ این یاد و راه این شهدا هرگز خاموش و فراموش نمیشه.
امروز جوانان شورشی از ایستادگی و شجاعت آنها انگیزه و الهام میگیرند. هدف و آرمان اونها موضوع امروز جامعه ایرانه و این آرمان بیتردید پیروز خواهد شد ما خانوادههای سی هزار گل سرخ سر بهدار شده در تابستان خونین شصت و هفت نه میبخشیم و نه فراموش میکنیم و از تمامی مجامع بینالمللی و حقوقی میخواهیم که در این مسیر مردم را پشتیبانی کنند. من هم از همین جا. به خامنهای ضحاک میگم من هم یک مجاهدم. بفرمایید به دادگاه
خانمها و آقایان، همزمان با پایان یافتن کنفرانس پاسخگویی در قتلعام ۱۹۸۸ در ایران. مایلم از همه سخنرانان، مهمانان و شرکتکنندگان محترم نهایت تشکر را داشته باشم.
ما به تعهد عمیق در جستجوی حقیقت، عدالت و پاسخگویی فکر میکنیم. ما به روشن کردن جنایات مرتکب شده در جریان کشتار ۱۹۸۸ و دفاع از عدالت ادامه خواهیم داد.
زیرا مصونیت از مجازات فقط جنایات بیشتری را به همراه دارد. ما با هم تاریکی معافیت را روشن خواهیم کرد و برای جهانی که در آن حقیقت و عدالت پیروز است، تلاش خواهیم کرد.
از همه شما بهخاطر فداکاری، اشتیاق و تعهد تزلزل ناپذیر شما به امر عدالت سپاسگزارم. باشد که تلاش جمعی ما راهگشای سرعت تغییر و چراغ امید برای همه ایرانیان باشد.
لطفا به اشتراک بگذارید: