نسیم دختری قیامی از کرانههای زرینه رود
من نسیم صدقی، از کرانههای رود ِهمیشه خروشان ِزرینه رود آمده بودم. از شهری زیبا و کوچک درپای کوههای بلند؛ شاهین دژ. سرزمین آتشکده تاریخی آذرگشسب
دختری ۲۳ساله بودم. بعد از اینکه درسم رو تموم کردم میخواستم کاری یاد بگیرم و تو شهر کوچکمان که هیچ امکان رفاهی نداشت، بتونم کاری برای همشهریام بکنم.
برای همین به ارومیه اومده بودم. اما اومدنم به مرکز استان همراه شد با شروع قیام سراسری.
گفتم اینکه میخوام برای شهر کوچکمون کاری بکنم خوبه اما چرا کاری بزرگتر نکنم؟ کاری برای همه کشورم.
اینجا بود که وقتی از سرکار بر می گشتم و دیدم که جوونای ارومیه قیام و تظاهرات رو شروع کردن منم بلافاصله رفتم تو قیام.
عصر روز۹آبان بود. همه جا فریاد جوانها بود که علیه دیکتاتور شعار می دادن و شعلههای آتش در خیابانها زبانه می کشید. هوا ، هوای خیزش بود و انقلاب و قیام. منم با تمام وجودم شعار می دادم. هوا که تاریک شد شلیک های مزدوران خامنهای هم شروع شد.
من دختر ترکتبار از صدای گلولهها نترسیدم و عقب نکشیدم. آدمکشان حکومتی گلولهای بر قلب و گلوله دیگری بر پیشانیم شلیک کردند. من آنشب در میدان نبرد و قیام، برای آزادی جان دادم.
حکومت که از مرگ من و عواقب آن در شهر کوچکمان وحشت داشت ترفندهای رذیلانهای رو شروع کرد تا مرگ من رو نه در اثر گلوله پاسداران خامنهای که علت دیگری عنوان کند. پیکرم رو چند روز به گروگان گرفتند تا خانوادهام را وادار کنند که جعل مرگم را بپذیرند
و عاقبت روز ۱۱آبان در اوج اعتراضات و قیام علیه این حکومت آدمکش، منو در بیخبری و زیر سایه شوم مزدوران امنیتی به خاک آذربایجان در شاهین دژ در کرانههای زرینه رود هدیه کردند.
درسته که تن بی جانم به شهرمون برگشت اما مرگ من برای شما همشهریام بهار آزادی و آبادی رو به ارمغان خواهد آورد. و شما دوباره سوار بر اسبهای تنومندتون به پیشواز بهار خواهید رفت. آنروز من در شادی و جشن شما برای آزادی، زنده خواهم بود.