به یاد رحیم کلیج ققنوس ایران
در این نوشتار «نگاهی به شهیدان قیام» دوباره گذری می کنیم به شمال سرسبز که در هر شهر و روستاش شهیدی آرمیده است. میریم به روستای ساروکلا در قائمشهر. همانجا که خانه ابدی شهید قیام رحیم کلیج قرار داره. درود بر رحیم کلیج شهیدی که همه چیزش را فدای راه آزادی مردم و میهنش کرد.
با رحیم کلیج آشنا شویم
این جوان که این جور سرزنده و سرحال در حال ورزشه منم. رحیم کلیج از شمال سرسبز. بیست و هفت ساله و تک پسر خانواده. پسری شاد و همیشه خندان.
مردم دوست بودم و تو کارم که تعمیرات حرفه‌ای موبایل بود؛ خیلی وقتا از کسانیکه وسعشون کم بود دستمزد هم نمی گرفتم.
درسته که آدم پولداری نبودم ولی از زندگیم و بخصوص سلامتی بدنی که داشتم شکرگذار خدا بودم. به آینده امیدوار بودم و آرزوهای ساده‌ای داشتم. همه رو هم بسادگی با خود خدا در میون میذاشتم. می‌دونستم که یه روزی بهترین تعمیرکار ال سی دی قائمشهر می‌شم. تو این شکی نداشتم.
راستی یادم رفت بگم که من علاوه بر ورزش و طبیعت به حیوانات هم علاقه خاصی داشتم. سگی داشتم به نام «سیتا» که جزو زندگیم شده بود. سیتا به ریتم زندگیم یه ملودی مهربونی بخشیده بود. من یقین داشتم که یه روزی همه‌ی این داستان‌ها و سختی ها تموم می‌شه.
دو هفته قبل از اینکه با گلوله شب پرستان آسمانی بشم، به یک نقطه‌ای از شهر که بر تن دیوارش تصویر دوبال نقاشی شده  بود رفتم و عکس گرفتم.  بالای عکس نوشتم: «شدم یه ققنوس از خاکستر روشن نسل سوخته!»
شب ۳۰شهریور از سرکارم بر میگشتم که دیدم تظاهرات شروع شده. رفتم تو صف تظاهرات و شروع کردیم به شعار دادن. گفتم حالا وقتشه که نشون بدم که ما جوون‌های ایران ققنوس وار از خاکستر خودمون برخواهیم خاست.
با تاریکی شب، خیابانهای شهر دست ما جوونا افتاد. ما که به دادخواهی خون مهسا رفته بودیم شعار می دادیم که می‌کشم می‌کشم هر آنکه خواهرم کشت و هر لحظه به جمعیت اضافه می‌شد. نزدیک کلانتری مزدورای سرکوبگر که وحشت کرده بودن روی ما آتش باز کردن.
من گلوله خوردم. مزدورا به پهلو و سینه‌ام شلیک کردن. من در پیاده‌رو غرق در خون افتادم. مردم منو به بیمارستان رسوندن ولی شدت خونریزی امانم نداد و من آنشب آسمانی شدم.
مزدورای حکومتی اولش جنازم رو نمی خواستن به خانوادم بدن ولی با کمک مردم و ایستادگی خانواده‌ام جنازم رو دادن. اونا نذاشتن که برام مراسم بگیرن و من در حلقه کوچکی از فامیل‌هام و در محاصره سرکوبگرا در خانه ابدیم جا گرفتم.
اما مادر و پدر و  خواهرم نذاشتن که من فراموش بشم. پدرم چون می دونست که من کوروش رو دوست دارم رفت پاسارگاد و عکس من رو اونجا دستش گرفت.  بعد هم کنار مزار من سروی کاشت تا نمادی از ایستادگی در مقابل دیکتاتور باشه.
وقتی دیدم مادران شهیدان اومدن پیشم، فهمیدم که با این مادران دلاور ما هرگز از یادها نخواهیم رفت. نام ما تا جاودان در تاریخ این آب و خاک باقی خواهد ماند.
بله! درسته که من رو کشتن و نتونستم بهترین تعمیرکار ال.سی.دی قائمشهر بشم اما همانطور که خواهر قهرمانم نوشت: « مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی !»
دوباره از خاکستر روشن ما  نسلی پرواز خواهد کرد. پرواز بسوی آزادی. پس ای هموطن! روز آزادی نزدیکه. بپاخیز و آزادی رو بلند فریاد بزن!
نگاهی به سرگذشت شهید قیام رحیم کلیج    
🙏لطفا به اشتراک بگذارید